سپهرسپهر، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات سپهر

بازگشت به شیراز

شیراز که امدم رفتم پیش دکتر مینو رباطی که ایشون هم صلاح دونستن که من کمی استراحت داشته باشم .ترم اخر دانشگاه بودم .اصلا فکرشم نمی کردم که تو دانشگاه بگذارم بچه دار بشم ولی خب شد. الهی شکر.   از تهران که امدم روزگارم تغییر کرد اصلا دوست نداشتم از رختخواب بیرون بیام و صبح بشه.چون تا صبح می شه سمفونی زدن من شروع می شد.انقدر استفراغ می کردم که طفلک مادر و بابا و مهدی که مجبور بودن هر روز این صدا ها را تحمل کنن.تقریبا روزی ۷ بار حالم بد می شد.اصلا غذا نمی تونستم بخورم.۵/۴ ماهه بودم که رفتم پیش دکتر رباطی طبق وقتی که داده بود.۵/. کیلو اضافه وزن پیدا کرده بودم. که باعث خوشحالی دکتر شد چون من خودم اضافه وزن داشتم .دکتر می گفت به...
15 مرداد 1390

ماه پنجم

5ماه .نیم گذشت ولی وضعیت من همچنان مثل قبل بود.چند واحدی هم  درس واسم باقی مونده بود که درسم تمام بشه که با بدبختی و کمک اساتید گرام پاس شدند .مامان جونم و خانم خلیلی(مامان عمو رامین)هر ماه به من میگفتن این ماه دیگه تمام می شه و از ماه بعد خوب خوب می شی ولی ماه بعد هم می امد و باز ........توی این مدت یک بار دیگه دکتر رباطی نی نی را چک کرد ولی باز اصرار من واسه سونو کار ساز نبود. اول اسفند 87 بود که بابا ابی مهربون عازم خدمت مقدس سربازی شد و دوره اموزشی بابا افتاد 01تهران . از طرفی خوشحال بودم که پیش مامان و باباش هست و نگرانش نیستم از طرفی هم ناراحت که حالا حالا ها دیگه بابا کمتر می تونه بیاد پیشمون و یا تلفن بزنه موبایل ...
15 مرداد 1390

واما خاطرات بعد از تولد

از الان به بعد ديگه خاطرات بعد از تولد سپهر عزيز را ثبت مي كنم: ده روز اول پعد از زايمان مامان مهري پيشمون موند ولي خب اونم مجبور بود بالاخره برگرده سر خونه و زندگيش و سر كارش. سپهر توي چند روز اول چند با به خاطر زردي كه كرده بود ازش خون گرفتن و خلاصه با همكاري هاي خودش و كمك خدا و مامان مهري سپهر جونم خوب شد .از روز تولد سپهر همه فاميل و دوستان چه اونهايي كه از راه دور بودن با تماس تلفني و اونهايي هم كه شيراز بودن چه توي بيمارستان چه در منزل ما را خيلي مورد لطف و عنايت خودشون قرار دادن و شرمندمون كردن حسابي.   ماه اول زندگي اقا گل گذشت و من كم كم داشتم بچه داري را ياد مي گرفتم     ...
15 مرداد 1390

مشخصات ني ني

سپهر نوزاد ما با وزن 250/3 و قد 52سانتي متر ودور سر 34 سانتي متر به دنيا امد . اين و هم بگم وزنش كه طبيعي شد اخر من تو دو هفته اخر 5 كيلو اضافه وزن پيدا كردم ...
15 مرداد 1390

و اما اسم نی نی

من و بابا به همه گفتیم که اسم های مورد علاقه خودشونو بهمون بگن که بین اونا انتخاب کنیم.ما دوست داشتیم اسم پسرمون فارسی باشه و راحت تلفظ بشه و دو اسمه هم نمی خواستیم باشه که اسم هایی که مورد قبول واقع نشدن به این دلایل بود. بابا علی:یاور - فئواد بابا ناصر:اسامی هر چی پادشاه فارسی بور را لیست کرده بود مامان مهری:پویا یا پوریا دقیقا یادم نیست مامان مهین :فقط و فقط اسم دختر اونم دیبا خاله مهرناز:سپهراد عمو امیر حسین :امیر ارسلان دایی مهدی:اونم مثل مامان مهین فقط اسم دختر می گفت اونم دیانا بابا ابی :اصلان-اشکان-سپهر من :کیارش -کیاوش- سپهر -هیر بد - و کلی اسم دیگه  که از همش خوشم می امد که بالاخره با ت...
15 مرداد 1390

تولد نی نی گلم

نی نی ما قرار بود در تاریخ ١٣/٠٤/١٣٨٨ به دنیا بیاد ولی چون شرایط من مساعد واسه زایمان طبیعی نبود قار بود که واسه ٣/٠٤/٨٨ نی نی را به دنیا بیارن .بابا ابی هم که دوره اموزشیش تمام شده بود ودوباره کد خورده بود ولویزان تهران بود و اول تیر این دوره به اتمام می رسید. روزهای اخر من سنگین شده بودم .خاله مهرناز هم امده بود شیراز که روز های اخر رو پیشم باشه. روز های اخر بود كه بدن من به خارش شديد افتاد و شروع كرد به دانه ريختن با خاله مهرناز رفتيم بيمارستان واسه كارهاي قبل از عمل كه تا دكتر كشيك بدن من و ديد پرسيد شما سرخچه داريد؟من گفتم نمي دانم خلاصه نمي دونيد بر سر من اون لحظات چه گذشت تا انها با دكترم تم...
12 مرداد 1390

ماه دوم

ماه دوم من و اقا سپهر با هم رفتيم تهران. (راستي بقيه خدمت بابا ابي افتاد شيراز و از اول تير ماه ديگه شيراز بود و پيشمون بود)اونجابابا حيدر و مامان فاطي و دايي حميدو خاله مهناز اينا هم از همدان امدندبراي  ديدن اقا سپهر . اونجا كه بوديم به رسم ما مسلمانان اقا سپهر ختنه شد . مامان پري (مامان بابا علي )-روحش شاد- كلي واسش شعر مي خوند و قربون صدقه اش مي رفت     ...
12 مرداد 1390

از 3 ماهگی به بعد(با کلی عکس)

از ٣ ماهگی اقا سپهر تا عید من و سپهر چندین بار رفتیم تهران .توی این مدت هم دو بار رفتیم ماپیش خاله جونش. سوم مهر ٨٨ هم با مامان مهین و بابا ناصر و بابا ابی ٥ تایی یه سفر ٥٠٠٠ کیلومتری داشتیم .اول از شیراز به مقصد همدان  افتادیم تا اقا سپهر همه فامیلایی که ندیده بود و ببینه و بشناسه از انجا رفتیم سنندج -میانه -استارا و شمال و سپس پیش به سوی خونه بابا علی و مامان مهری عید هم با بابا ابی سه تایی رفتیم تهران و از اونجا با کل فامیل به شمال رفتیم و کلی هم خوش گذشت تو این چند مدت هم یک بار مامان مهری و بابا علی امدن شیراز اونم توی عاشورا بود که نذرت کرده بودن که اگه حاملگی من به خیر بگذره و تو سالم باشی واست تو عاشورا قربونی کنن که ال...
12 مرداد 1390

تولد یک سالگی

اردیبهشت ماه بود که هم از طرفی شور و هیجان واسه تولد سپهر داشتم و از طرفی هم مامان پری تو بیمارستان بود و حالش خوب نبود دلم نمی امد توی این شرایط تولد بگیرم که متاسفانه در تاریخ ١٤ خرداد بود که مامان پری به رحمت خدا رفت و ما دوباره عازم تهران شدیم ولی این دفعه با ناراحتی.خدا رحمتش کنه.مراسم سوم  و هفتم که برگزار شد ما دوباره برگشتیم شیراز و چون دیگه مشکی پوش بودیم تولد نگرفتم .٢٢ خرداد بود که یکی از دوستان عزیزمان (اقای مهندس مطیع الله )تماس گرفتن و به بابا اینا گفته بودن که ما واسه تولد اقا سپهر میخوایم مزاحمتون بشیم اگه برنامه ای ندارید (البته اونها در جریان فوت مامان پری نبودن)ما هم یک کیک کوچولو و چند تا بادکنک گرفتیم که چند ت...
12 مرداد 1390

پایان خدمت بابا ابی

بالاخره به لطف خدا و همت بابا ابی این ١٧ ماه خدمت هم با همه سختی ها و خاطره هاش تمام شد و به خاطره ها پیوست .در تاریخ ٣٠ تیر ماه بابا ابی نامه پایان خدمتش رو گرفت و از اونجایی که خدا خیلی ما رو دوست داره رییس شرکت قبلی بابا ابی تماس گرفتن و گفتن بابا ابی هر چه زودتر بیا سر کار چون میدونستم امروز بایستی خدمت تمام بشه تماس گرفتم . من که از خو شحالی نمی دونستم چکار کنم تا بابا ابی امد بهش گفتم و بابا ابی ٣١ تیر ماه عازم سر کار شد ولی ایندفعه رفت عسلویه و ما باز تنها شدیم . این دفعه هم برای ما هم بابا ابی خیلی سخت تر بود جدایی ولی باز هم الهی شکر که بالاخره بابا ابی سربازیش با همت خودش و کمک خدا و بزرگترها به اتمام رسید و پس از ٤-...
12 مرداد 1390
1